پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

پانیذ مامان

امروز بعد از سالها دوباره تصمیم گرفتم بیام سراغ وبلاگ پانیذ جون امیدوارم بتونم ادامه بدم

پروژه پوشک

این پروژه هم تموم شد . آخ جون بالاخره موفق شدم . هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .
17 خرداد 1392

حرفهای تازه

دیروز داشتیم میرفتیم پارک که دیدم داری میلنگی وبه من می گی پام درد میکنه اولش ترسیدم گفتم چی شده مامان جون تو هم بدون هیچ مکثی گفتی ترم پامو نزدم پام درد میتونه (کرم پامو نزدم پام درد میکنه ). نمیدونستم چی بگم فقط محکم تو بغلم فشارت دادم و یک بوس آبدار کردمت دلم خنک شد . شبش هم که خونه باباجون بودیم و اونها مهمون داشتن روتو کردی به نی نی مهمونشون و دوتا کیلیبس دادی به اونو گفتی بیا منو آرامش کن (بیا منو آرایش کن) یه چیزی شنیده بودی. عاشقتم عاشق سخن گفتنت و نازو ادات . یه دنیا دوستت دارم  . اینقدر این کلمه رو موقع شیر دادن پوشک عوض کردن غذا دادن و ................... تکرار کردم که تو هم این کلمه رو دایم به من میگی و من هم ...
3 خرداد 1392

روزت مبارک

بابایی روزت مبارک. شب قبل به مناسبت روز پدر مهمون مامانی شام رفتیم بیرون و تو بعد از مدتها هم گوشت خوردی و هم مرغ و من و بابایی رو خوشحال کردی . امید وارم که این گوشت خوردن تو لحظه ای نباشه و باز هم تکرار بشه . دوستت دارم عزیزم . ...
3 خرداد 1392

غیبت مامان نازی

سلاممممممممممممممممممممم بعد از چندروز غیبت من اومدم . چند روز میشه که تلفن خونه مشکل داره و من نمیتونستم با اینترنت کار کنم .منم که معتاد به اینترنت خیلی سخت گذشت ولی دیگه چاره ای نبود .
3 خرداد 1392
1